آه................................
چقدر دلم گرفته است و هوای حرمت کرده است ساقی
آقا زیارتم را از مجلس روضه ات قبول کن.
پر کرده تمام آسمان را بغضی
سنگین شده در گلوی دنیا بغضی
پر کرده از آب دستهایش را مرد
لبخند به لب نشانده اما بغضی
...
او می رود و می شکند هر گامش
در دخترکی سه ساله اینجا بغضی
شمشیر بدست و چشمهایش بر اوست
یا دست خودش می شکند یا بغضی
او مانده و مشکی که به دندان دارد
مشکی که در آن نمانده الا بغضی
ای کاش...و ای کاش کمی فرصت داشت
اندازه یک گریه و حتی بغضی
حالا که بروی خاک ماهم افتاد
بالای سرش نشسته زهرا, بغضی
در گوش تمام آسمانها امروز
پیچید صدای یا اخا با بغضی
روزی که غزل شکست پشتش چونکه
تنها شدو بی امید سقا, بغضی
مشق شب بچه ها همین است, همین
برگرد عمو و آب...بابا... بغضی...
روشن شده است چشم شب از انتظار تو
ای آفتاب سایه نشین در مدار تو
هر صبحدم به تیرمناجات می شود
چابکترین غزال اجابت شکار تو
دیگرشگفت نیست مسیح آفرین شوی
گل های مریم اند همیشه کنارتو
باشد فدک به دست تو یا دست دیگری
سبز است باغ های خدا ازبهارتو
افطارتو نخواست که انفاق جان دهد
هرچند جان نداشت لب روزه دارتو
گفتی امام نیزهمانند کعبه است
ای پاسدار قبله شدن افتخار تو
جوشید درزلالی اندیشه حسن صلحی
که جاری است چنان چشمه سارتو
آری چه خوش نشست درآیینه حسین
تصویری ازحماسه خورشید وارتو
جای توراکه هیچ کسی پرنمی کند
زینب مگر هماره شود یادگارتو
یک شب بیا ستاره بریزم به پای تو
ای آفتاب من همه چیزم فدای تو
یک شب بیا به ما برسد ای اذان صبح
از پشت بام مسجد کوفه صدای تو
ما مدتی است خانه تکانی نکرده ایم
شرمنده ایم در دل ما نیست جای تو
غیر از همین دو قطره اشکی که مانده بود
چیزی نداشتم که بیارم برای تو
از روزهای هفته سه شنبه برای من
شبهای پنجشنبه و جمعه برای تو
روزی به خاطر سفر جمکران من
روزی به خاطر سفر کربلای تو
علی اکبر لطیفیان
شعری که در حال و هوای حرم امام رضا ، تقدیم حضورتان می گردد.
جمعه بود شاعر به دستش قلم گرفت
سپیده دم نفسش کنار حرم گرفت
نوشت جمعه ی دیگر،نوشت جمعه ی آخر
وقتی در اوج غم قلمش را ورم گرفت
دفتر،قلم،شعر کنارش نشسته بود
آزاد شد بغضی که از صدای قلم گرفت
اول کمی گریه و بعدش گلایه از
دلی ترک خورده که او را ز غم گرفت
صدای رفیعی که برخاست از آن طرف
مادری می گفت ممنون شفا دخترم گرفت
دختر،شفا،حرم،کبوتران،مادر،او
مرور می کرد و انگار شفا او را هم گرفت
سوگند خورد که شعر نریزد به پایتان
گفت اینرا و از قلم این قسم گرفت
سروده:محسن ابراهیمی پور
شعری که باید بعد سال تکمیل می شد
ای کاش سال ما با تو تحویل می شد
آیه های فرجت تنزیل می شد
شعری برای فرجت می خواندم
تا برایم مایه ی تعدیل می شد
حق است نیامدی و سر نمی زنی
تقصیر ما بر عشق ما تحمیل می شد
تبعیدیِ هر ساله یِ هر روزها
کاسه ی صبرت چرا تکمیل می شد
من فدایت یوسف زهرا ببخشا
خندا ات بر گریه ها تبدیل می شد
این اثر های خیالی باز هم
سر به راهِ کوچه یِ تمثیل می شد
شد علائم هایتان تنزیل عشق
عشق های عارفان تأویل می شد