اشعار آیینی

یا حضرت هو

اشعار آیینی

یا حضرت هو

سوگند قلم

شعری که در حال و هوای حرم امام رضا ، تقدیم حضورتان می گردد.

 

جمعه بود شاعر به دستش قلم گرفت

سپیده دم نفسش کنار حرم گرفت

نوشت جمعه ی دیگر،نوشت جمعه ی آخر

وقتی در اوج غم قلمش را ورم گرفت

دفتر،قلم،شعر کنارش نشسته بود

آزاد شد بغضی که از صدای قلم گرفت

اول کمی گریه و بعدش گلایه از

دلی ترک خورده که او را ز غم گرفت

صدای رفیعی که برخاست از آن طرف

مادری می گفت ممنون شفا دخترم گرفت

دختر،شفا،حرم،کبوتران،مادر،او

مرور می کرد و انگار شفا او را هم گرفت

سوگند خورد که شعر نریزد به پایتان

گفت اینرا و از قلم این قسم گرفت

سروده:محسن ابراهیمی پور

ای کاش سال ما با تو تحویل می شد

شعری که باید بعد سال تکمیل می شد

 

 

ای کاش سال ما با تو تحویل می شد

آیه های فرجت تنزیل می شد

شعری برای فرجت می خواندم

تا برایم مایه ی تعدیل می شد

حق است نیامدی و سر نمی زنی

تقصیر ما بر عشق ما تحمیل می شد

تبعیدیِ هر ساله یِ هر روزها

کاسه ی صبرت چرا تکمیل می شد

من فدایت یوسف زهرا ببخشا

خندا ات بر گریه ها تبدیل می شد

این اثر های خیالی باز هم

سر به راهِ کوچه یِ تمثیل می شد

شد علائم هایتان تنزیل عشق

عشق های عارفان تأویل می شد

سروده:محسن ابراهیمی پور

ای بزرگ مرد مولایم...

ای بزرگ مرد مولایم ای مرد اینجایی

 

ای جلوه ی نور مولا الحق که زیبایی

 

 

من شعر گفتمت اما بی قدر و پست ست

 

گرچه آمدم،اما تویی که  تنهایی

 

 

حاضران به چشم من از افلاکیانند

 

هستم میانشان با شلوار و دمپایی

 

 

همه از منقبت و نقد شما می گویند

 

گرچه این نیست خدایم چه قدر والایی

 

 

اینها شما رابهانه است که ببینی

 

در اوج ذلتیم ما و تویی که آقایی

 

 

تمام عمر تلف است این جمعه هم اگر

 

دوباره نخوانم خدا کند که بیایی

 

 

آقا نبینمت که زمن روی گردانی

 

به من بگویی عزیز تو هم با مایی

 

 

اگر دلت اینجاست پس چرا...نگو آقا

 

گریستم تورا فقط در اوج تنهایی

 

 

می دانم این رسم وفاداری نیست اما

 

به امیدی بستمت امید که می آیی

 

 

مدد نما که بمانم کنار شما

 

جدا نیستم ای از زمینیان جدایی

 

 

(ماجنگ کرده ایم با تمام عالم و آدم

 

ما با همه گفتیم که تو صاحب مایی)1

 

 

گرچه سخت است دل کندن از جوار شما

 

اما غزل همین است بیتی ((دوازده تایی))

 

 

سروده:محسن ابراهیمی پور

 

 

1-نگذار که با ما همه عالم بستیزند- ما با همه گفتیم که تو صاحب مایی            غلامرضا سازگار(میثم)

برگرد،آقا..

پشت ماشین نوشته بود،برگرد،آقا

ناگهان وحی شعر من آمد،چه کرد،آقا  


در میان شهر و پشت ماشین ها

مگر به یاد بیافتم،پر درد،آقا 


چه سخت میگذرد این نفسهای بی شما

هجر طولانی تان،از ما و عملکرد،آقا 


عذاب میدهد فکر مرا هجرت شما

چه قدر انکار میگویم،قر کرد،آقا 


در هجوم سیل عشاقان سرمست

ذره ای به حساب نیایم،من طرد،آقا 


هر غروب تلخ آن روز بد آشوب

زیر تیغ آفتاب،یخ کرد،آقا 


کتاب ها نوشتم،از فراق،در خیال

سرد و زرد و فرد،ای مرد،آقا 


من هم بگویم لکنتی شاید اثر کرد

بابا برای عهد خوبان،برگرد،آقا 


سروده:محسن ابراهیمی پور

از لذت دیدار شما خواب ندارم

سلام خدمت همه دوستان عزیز ؛ در زیر شعری از محبوبترین

شاعر همشهری ((آقای سید حسین سیدی)) را آورده ام،

امیدوارم که لذت ببرید.


در باغ دلم یک گل شاداب ندارم

از لذت دیدار شما خواب ندارم

 

صد دفتر صد برگ پر از شعر سپید است

در شان شما یک غزل ناب ندارم

 

دفترچه عمرم شده پر خاطره ی تلخ

یک خاطره از کوچه و مهتاب ندارم

 

آنقدر شدم چشم به راه تو که دیگر

چشمی که کنم عکس تو را قاب ندارم

 

عشق است همان مرثیه لیلی و مجنون

یک شعر غزل وار در این باب ندارم

 

برگرد که این معرکه آغاز نگردد

من تاب غم غصه سهراب ندارم

 

((دل مملوء درد است که در پیش شما هم

حتی سخن از این دل بیتاب ندارم

 

بغضی که گرفته نفس راه قلم را

له می کندم آه که ارباب ندارم

 

آن قدر خیالت،غزلم ذوق زده کرده است

من فکر به جز غصه ی سرداب ندارم))

 

این شعر فقط گوشه ای از حرف دلم بود

من کار به ایجاز و به اطناب ندارم

با عرض معذرت سه بیت داخل گیومه از بنده ی حقیر است(محسن ابراهیمی پور).